جدول جو
جدول جو

معنی نقاره زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نقاره زدن
(غَ خوَرْ / خُرْ دَ)
نقاره نواختن. طبل زدن
لغت نامه دهخدا
نقاره زدن
نقاره را بصدا در آوردن نقاره نواختن
تصویری از نقاره زدن
تصویر نقاره زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارو زدن
تصویر نارو زدن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، گول زدن، غدر کردن، چپ رفتن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، دستان آوردن، حقّه زدن، شید آوردن، کید آوردن، فریفتن، نیرنگ ساختن، تنبل ساختن، مکایدت کردن، گربه شانه کردن، سالوسی کردن، ترفند کردن، مکر کردن، خدعه کردن، تبندیدن
خیانت کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعره زدن
تصویر نعره زدن
فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ ضُ مَ رَ تَ)
نق نق کردن. غرغر زدن. رجوع به نق نق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ نِ)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. در 24 هزارگزی شمال غربی خسروآباد، در منطقۀ تپه ماهور سردسیری واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ زَ دَ)
نارفاقتی کردن. شرط رفاقت به جای نیاوردن. خیانت ورزیدن. تقلب کردن. فریب دادن.
- نارو زدن به کسی، به او خیانت کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ شُ دَ)
بانگ زدن. فریاد زدن. به بانگ بلند خطاب کردن:
یکی نعره زد گیو در کارزار
به افراسیاب آن شه نامدار.
فردوسی.
یکی نعره زد گیو و گفت ای سران
بکوشید در رزم بدگوهران.
فردوسی.
همی رفت گشتاسب تا پیش کوه
یکی نعره زد کاژدها شد ستوه.
فردوسی.
ور بدین یک سخن مرا بزند
گوش او کر کنم به نعره زدن.
فرخی.
از قلعه بوقها بدمیدند و نعره زدند. (تاریخ بیهقی 239).
که هر ساعت آن شیر جستی ز جای
زدی نعره آنگه نشستی ز پای.
اسدی.
چون از سراپردۀ خاقان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 80).
چو بر درگه رسید آن عاشق مست
همی زد نعره چون شیران سرمست.
نظامی.
زد نعره ای آنچنان شغبناک
کافتاد هزاهزی در افلاک.
نظامی.
نعره ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف.
نظامی.
نعره می زد خلق را کای مردمان
اندر آتش بنگرید این بوستان.
مولوی.
نعره ای زد سخت اندر حال زن
گفت واعظبر دلش زد، گفت من.
مولوی.
شوریده ای همراه ما بود نعره ای بزد و راه بیابان در پیش گرفت. (گلستان سعدی).
گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن.
سعدی.
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
سعدی.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد.
اقبال لاهوری.
- نعرۀ چیزی زدن، ازآن دم زدن. بدان با بانگ بلند ابراز شوق و پیوستگی کردن. دم از چیزی زدن بی پروا:
عاشقانت نعرۀ الفقر فخری می زنند.
خواجه عبداﷲ انصاری.
گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن
نعرۀ شوق می زنم تارمقی است بر تنم.
سعدی.
مست شراب صمدی بایزید
آنکه زدی نعرۀ هل من مزید.
خواجو.
، نعره برآوردن. گریستن به آواز و بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود
لغت نامه دهخدا
(طَ شُ دَ)
ناله کردن. فغان کردن:
ریگ زند ناله که خون خورده ایم
دیگ مریزید که خون کرده ایم.
نظامی.
رجوع به ناله و ناله کردن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ کَ / کِ دَ)
تیر را به هدف زدن. تمرین تیراندازی کردن:
کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن
بود بحکم ز سوفاراین نشانۀ آن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تند و تیز به راه رفتن. (برهان). کنایه از تند رفتن. (انجمن آرای ناصری). به صلۀ ’در’ کنایه از تیز رفتن و دویدن. (آنندراج) : چون قطره زدن آغازیدی پیل آبکش را به تردستی پیل مال ساختن. (درۀ نادره چ شهیدی ص 601) ، تردد کردن، به صلۀ ’بر’ کنایه از ریختن و باریدن. (آنندراج) ، بعضی به تحقیق نوشته اند که اطلاق آن بر شاطر حقیقت است و بر غیر استعاره، لهذا محل تأمل، چه یک جا قائل به حقیقت شدن و جای دیگر قائل به استعاره شدن وجهی می باید و آن مذکور نیست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ اَ تَ)
خیره شدن:
بیاراست جشنی که خورشید و ماه
نظاره شدند اندر آن جشنگاه.
فردوسی.
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده همگروه.
فردوسی.
بدین بحر حوض جهان شد نظاره
در این حوض حوت فلک شد شناور.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
به کار بردن کتاره در حرب یا نزاع. رجوع به شواهد ذیل کتاره شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نُ / نِ / نَ دَ / بِ دَ)
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
یکی خیمۀ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
دهی دید خوش دل بدو رام کرد
ستاره زد آنجا و آرام کرد.
اسدی.
فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند
زمین کم آید اگر دامن خیام کشند.
ابورجائی غزنوی (از آنندراج).
و رجوع به ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(طِ لا کَ دَ)
ناف زدن. ناف بریدن:
قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غُ شُ دَ)
نقاب بربستن. نقاب بر رخ افکندن. نقاب پوشیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نقاره چی. نقارچی. که نقاره زند
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
نمره گذاری کردن. روی چیزی نمره گذاشتن. ترتیب تقدم و تأخر افراد یک مجموعه را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاب زدن
تصویر نقاب زدن
نقاب بچهره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
داد کشیدن فریاد زدن فریاد و فغان کردن ببانگ بلند: دور مرو سفر مجو پیش توست ماه تو نعره مزن که زیر لب می شنود ز تو دعا. (دیوان کبیر. 35: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
ناف زدن ناف بریدن: قابله بهر مصلحت بر طفل وقت نافه زدن نبخشاید. (خاقانی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فغان کردن: دیگ زند ناله که خون خورده ایم ریگ بریزید که خون کرده ایم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
چفته زدن تهمت زدن متهم ساختن: گر از یک کام اوگیری کناره زند در یک زمانت صد هواره. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاره زن
تصویر نقاره زن
نقاره چی
فرهنگ لغت هوشیار
تردد کردن رفتن، یا قطره زدن بر (به)، . . ریختن باریدن: در راه عشق قطره بمژگان زدم چو اشک نعل از برای پی غلطی واژگون زنند یا قطره زدن در... تیز رفتن دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
دهل زن، نقاره چی، نوبت زن
فرهنگ واژه مترادف متضاد