دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. در 24 هزارگزی شمال غربی خسروآباد، در منطقۀ تپه ماهور سردسیری واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. در 24 هزارگزی شمال غربی خسروآباد، در منطقۀ تپه ماهور سردسیری واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بانگ زدن. فریاد زدن. به بانگ بلند خطاب کردن: یکی نعره زد گیو در کارزار به افراسیاب آن شه نامدار. فردوسی. یکی نعره زد گیو و گفت ای سران بکوشید در رزم بدگوهران. فردوسی. همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه. فردوسی. ور بدین یک سخن مرا بزند گوش او کر کنم به نعره زدن. فرخی. از قلعه بوقها بدمیدند و نعره زدند. (تاریخ بیهقی 239). که هر ساعت آن شیر جستی ز جای زدی نعره آنگه نشستی ز پای. اسدی. چون از سراپردۀ خاقان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). چو بر درگه رسید آن عاشق مست همی زد نعره چون شیران سرمست. نظامی. زد نعره ای آنچنان شغبناک کافتاد هزاهزی در افلاک. نظامی. نعره ای زد چو طفل زهره شکاف یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف. نظامی. نعره می زد خلق را کای مردمان اندر آتش بنگرید این بوستان. مولوی. نعره ای زد سخت اندر حال زن گفت واعظبر دلش زد، گفت من. مولوی. شوریده ای همراه ما بود نعره ای بزد و راه بیابان در پیش گرفت. (گلستان سعدی). گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن. سعدی. گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها. سعدی. نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد. اقبال لاهوری. - نعرۀ چیزی زدن، ازآن دم زدن. بدان با بانگ بلند ابراز شوق و پیوستگی کردن. دم از چیزی زدن بی پروا: عاشقانت نعرۀ الفقر فخری می زنند. خواجه عبداﷲ انصاری. گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن نعرۀ شوق می زنم تارمقی است بر تنم. سعدی. مست شراب صمدی بایزید آنکه زدی نعرۀ هل من مزید. خواجو. ، نعره برآوردن. گریستن به آواز و بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود
بانگ زدن. فریاد زدن. به بانگ بلند خطاب کردن: یکی نعره زد گیو در کارزار به افراسیاب آن شه نامدار. فردوسی. یکی نعره زد گیو و گفت ای سران بکوشید در رزم بدگوهران. فردوسی. همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه. فردوسی. ور بدین یک سخن مرا بزند گوش او کر کنم به نعره زدن. فرخی. از قلعه بوقها بدمیدند و نعره زدند. (تاریخ بیهقی 239). که هر ساعت آن شیر جستی ز جای زدی نعره آنگه نشستی ز پای. اسدی. چون از سراپردۀ خاقان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). چو بر درگه رسید آن عاشق مست همی زد نعره چون شیران سرمست. نظامی. زد نعره ای آنچنان شغبناک کافتاد هزاهزی در افلاک. نظامی. نعره ای زد چو طفل زهره شکاف یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف. نظامی. نعره می زد خلق را کای مردمان اندر آتش بنگرید این بوستان. مولوی. نعره ای زد سخت اندر حال زن گفت واعظبر دلش زد، گفت من. مولوی. شوریده ای همراه ما بود نعره ای بزد و راه بیابان در پیش گرفت. (گلستان سعدی). گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن. سعدی. گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها. سعدی. نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد. اقبال لاهوری. - نعرۀ چیزی زدن، ازآن دم زدن. بدان با بانگ بلند ابراز شوق و پیوستگی کردن. دم از چیزی زدن بی پروا: عاشقانت نعرۀ الفقر فخری می زنند. خواجه عبداﷲ انصاری. گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن نعرۀ شوق می زنم تارمقی است بر تنم. سعدی. مست شراب صمدی بایزید آنکه زدی نعرۀ هل من مزید. خواجو. ، نعره برآوردن. گریستن به آواز و بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود
تند و تیز به راه رفتن. (برهان). کنایه از تند رفتن. (انجمن آرای ناصری). به صلۀ ’در’ کنایه از تیز رفتن و دویدن. (آنندراج) : چون قطره زدن آغازیدی پیل آبکش را به تردستی پیل مال ساختن. (درۀ نادره چ شهیدی ص 601) ، تردد کردن، به صلۀ ’بر’ کنایه از ریختن و باریدن. (آنندراج) ، بعضی به تحقیق نوشته اند که اطلاق آن بر شاطر حقیقت است و بر غیر استعاره، لهذا محل تأمل، چه یک جا قائل به حقیقت شدن و جای دیگر قائل به استعاره شدن وجهی می باید و آن مذکور نیست. (آنندراج)
تند و تیز به راه رفتن. (برهان). کنایه از تند رفتن. (انجمن آرای ناصری). به صلۀ ’در’ کنایه از تیز رفتن و دویدن. (آنندراج) : چون قطره زدن آغازیدی پیل آبکش را به تردستی پیل مال ساختن. (درۀ نادره چ شهیدی ص 601) ، تردد کردن، به صلۀ ’بر’ کنایه از ریختن و باریدن. (آنندراج) ، بعضی به تحقیق نوشته اند که اطلاق آن بر شاطر حقیقت است و بر غیر استعاره، لهذا محل تأمل، چه یک جا قائل به حقیقت شدن و جای دیگر قائل به استعاره شدن وجهی می باید و آن مذکور نیست. (آنندراج)
خیره شدن: بیاراست جشنی که خورشید و ماه نظاره شدند اندر آن جشنگاه. فردوسی. نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه. فردوسی. بدین بحر حوض جهان شد نظاره در این حوض حوت فلک شد شناور. خاقانی
خیره شدن: بیاراست جشنی که خورشید و ماه نظاره شدند اندر آن جشنگاه. فردوسی. نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه. فردوسی. بدین بحر حوض جهان شد نظاره در این حوض حوت فلک شد شناور. خاقانی
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. دهی دید خوش دل بدو رام کرد ستاره زد آنجا و آرام کرد. اسدی. فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند زمین کم آید اگر دامن خیام کشند. ابورجائی غزنوی (از آنندراج). و رجوع به ستاره شود
قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن. (آنندراج) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). یکی خیمۀ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته. فردوسی. دهی دید خوش دل بدو رام کرد ستاره زد آنجا و آرام کرد. اسدی. فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند زمین کم آید اگر دامن خیام کشند. ابورجائی غزنوی (از آنندراج). و رجوع به ستاره شود
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
تردد کردن رفتن، یا قطره زدن بر (به)، . . ریختن باریدن: در راه عشق قطره بمژگان زدم چو اشک نعل از برای پی غلطی واژگون زنند یا قطره زدن در... تیز رفتن دویدن
تردد کردن رفتن، یا قطره زدن بر (به)، . . ریختن باریدن: در راه عشق قطره بمژگان زدم چو اشک نعل از برای پی غلطی واژگون زنند یا قطره زدن در... تیز رفتن دویدن